۱۳۹۴ آذر ۱, یکشنبه

نامه ای به دور دست 19

وسط داد و هوار و کار و مشغله روزانه که بعد از مدتها دوباره یه امروز مثل اون وسطهای کار شده بود...
یه پیغام اومد:
زیرینگ....
اوشون هم از وسط داد و هوار و کار پیغام داده که به فکرتان هستیم...
یهو همه جا ساکت میشه انگار زمان وایساده... بعد چند لحظه دوباره راه میفته زمان ولی همه جا ساکته... همه دارن حرف میزنن لباشون تکون میخوره ولی من چیزی نمیشنوم... عین فیلم ها...
کلی زور میزنم که تمرکز کنم دوباره...
.
.
.
یه حس خوبی دارم این روزا...
انگار قراره عید بشه...
ولی بهتر از اونه... همون قبل عید هم آدم حس اینکه عید هم زودی تموم میشه رو داره ولی این یکی نه انگار قراره همیشه عید باشه...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر