۱۳۹۴ آذر ۱, یکشنبه

نامه ای به دور دست 19

وسط داد و هوار و کار و مشغله روزانه که بعد از مدتها دوباره یه امروز مثل اون وسطهای کار شده بود...
یه پیغام اومد:
زیرینگ....
اوشون هم از وسط داد و هوار و کار پیغام داده که به فکرتان هستیم...
یهو همه جا ساکت میشه انگار زمان وایساده... بعد چند لحظه دوباره راه میفته زمان ولی همه جا ساکته... همه دارن حرف میزنن لباشون تکون میخوره ولی من چیزی نمیشنوم... عین فیلم ها...
کلی زور میزنم که تمرکز کنم دوباره...
.
.
.
یه حس خوبی دارم این روزا...
انگار قراره عید بشه...
ولی بهتر از اونه... همون قبل عید هم آدم حس اینکه عید هم زودی تموم میشه رو داره ولی این یکی نه انگار قراره همیشه عید باشه...


۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

نامه ای به دوردست 18

امروز تو وبلاگش فلش بک زده بود نه به خیلی قدیم ولی باعث شد خودم یه دوری تو نوشته ها بزنم
چقد از اولشم دوسش داشتم
هی نفهمید که نفهمید
حق داره بنده خدا، منم بودم شاید باورم نمیشد.
ولی گاهی دلم میخواد هر از گاهی این جا رو یه مروری بکنم...
چه راه دراز و سختی رو اومدیم... چه آهسته و پیوسته 
البته نه که آروم هم بوده این مسیر
تلاطم ذات دریای عشقه...
دریای بی تلاطم ناخدای عاشق نمیخواد
چه جاهایی که تند رفتیم...
چه جاهایی که کند رفتیم...
چه دعوا ها و آشتی هایی
چه عذاب ها و دلتنگی هایی
چه خنده ها و بستنی هایی
چه خواب موندن ها و دل شکستن هایی
چه بوق زدن ها و بلندگو هایی
چه بعدا بعدا هایی
چقدر تو خیال مسافرت کردیم، دعوا کردیم ، دکوراسیون...
تابلو ، گاز ، یخچال 
چقدر کادوهایی که نخریدیم...
و لحظات شرم آور هم بود...
چه کادوهای تولدی که... :(
و از همه پایدارتر قول و قراری بود که یک بار گذاشت و هرگز ترک نکرد...
ناهار ناهار ساعت یک و نیم هرروز
قولی که بده تا آخرش هست...خیالم راحته
نزدیکه...
اون اتفاق نزدیکه
ایشالا امسال سالمونه
من آن رنگم که گویم:
اندکی صبر سحر نزدیک است