۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

حالت رنگ

زندگی برای من دو حالت داره
سیاه سفید و رنگی
باهاش رنگی
و نا باهاش* سیاه سفید
یه حالت وسط هم داره که رنگیه کم رنگه، اونم وقتاییه که قهر و دعواس.
ولی در هر صورت زندگی رنگی خیلی بهتره
ناراحتی ها زودگذر
کار ساده تر
مردم آرومتر
شهر قشنگتر و همه چی خوبه
گاهی اون وسط مسطا هم یه «زندگیمی» میاد که یهو زندگی میشه دیسکو... چه خوشی میگذره...

* ناباهاش= بدون اون  

۱۳۹۴ تیر ۱۹, جمعه

شوخی جدی

وسط دعوا که نرخ تعیین نمیکنن
منم دنبال نرخ تعیین کردن نبودم...
اولش گفتم یه شوخی بکنم و تموم شه همه چی
ولی بعدش یه چیزایی زد تو ذهنم
خو من همیشه خل بودم
گاهی باحاله گاهی هم خو چوبشو می خورم
اما گفتم بذا تا تهش برم
من که اول آخرش کار خودمو میکنم...
اما یهو همه چی قاطی پاطی شد
خلاصه که زبان سرخ سر سبز داد به باد
یه سیلی خوردم خلاصه که نصیب کسی نشه ایشالا
حالام پشت خط موزاییک وایسادیم بیاد رخت بشوره
شاید دلش سوخت
اصن نه دلش نباید بسوزه
مگه ما چمونه یه خورده خلیم
خو سیلیشم خوردیم دیگه
بیاد دیگه نباشه اینقد بداخلاق
قول نمیدم بازم خل بازی در بیارم
مگه دیوونه ها قول میدن؟
اصن من دیوونه ام
مگه نیستم؟
مگه از دیوونه چه انتظاریه
حالام نمیگم شوخی بوده...شوخی جدی بود یعنی شد... اونجا که گفت 15 شد وگرنه شوخی بود...
بیاد که من پشیمونم
ینی نیستم 
هستم
اصن چه فرقی میکنه
دلبر نباشه امید نیست...