۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

نامه ای به دور دست 14

بخش اول: جدی
جامعه ما به شدت بیماره و دچار توهم ایده آل گرایی و فضای معنوی و رشد و تعالیه
نتیجه این توهم شعار دادنه جوری که همه اقشار جامعه مشغول زدن حرف های روشنفکرانه و شعار دادن در همه زمینه هایی که دم دستشون هست... از اخلاق و دین گرفته تا زندگی زناشویی و سیاست. همه حرف ها همه قشنگ همه آنکادره و اتو کشیده و منطقی و صحیح... اما در عمل. تنها به یک جمله میشه استناد کرد و جامعه ایران رو توصیف کرد:
مرگ خوبه ، برای همسایه
و در لایه زیری جامعه که توهم توطئه موج میزنه:
کار، کار انگلیساست و هیچ تقصیری متوجه ما نیست و ما یه عده انسان قربانی خدعه یک جامعه نیرنگ باز شده ایم.
برای مثال: آقایی در حال خلاف کردن رو باهاش مصاحبه میکنن. داد رعایت کردن قانون رو سر میده و نود درصد هم احتمالا بار اولشه که این خطا رو مرتکب میشه. و همیشه هم به قانون احترام میذاره. اما ته دلش میگه که قانون و قانون گذارن که مارو مجبور به خلاف کردن میکنن. به درست یا غلط بودن توجیه کار ندارم که عذر بدتر از گناهه. اما توهم توطئه باز شکل میگیره.
این وضعیت جامعه از اعضاش آدمایی رو میسازه که:
شعار میدن در حالی که عمل نمی کنن و این یعنی دروغ
بخش شعار دادن و اعلام تعالی کردن براشون یه هنجار پسندیده است که کل جامعه فارق از صحت معمول شدن شعار داده شده بهشون اعتبار مثبت میدن.
اما بخش عمل کردن در مواقع عادی این موضوع مشکل خاصی ایجاد نمیکنه. اما در مواقع حساس و جایی که موضوع منافع شخصی به میون میاد از هر گونه توجیه برای شکستن یا نهایتا خم کردن قانون دریغ نمیکنن. این رفتار در میان جامعه کوچک حلقه اطرافیان شخص معمولا مقبول میفته و از اون به عنوان زرنگی و یا قلندری یاد میکنند. اما در جامعه بزرگتر به علت وجود موارد مشابه زیاد با بی تفاوتی نظاره میشه.
این بی تفاوتی که گاهی بر اثر انجام شدن همون عمل توسط باقی اعضای جامعه رخ میده باعث میشه که شعار دادن و عمل نکردن یه موضوع عادی در جامعه تبدیل بشه.
این رویه باعث میشه که یواش یواش دروغ و ریا در جامعه نه تنها عادی بشه و دیگه ناهنجار تلقی نشه.بلکه به صورت هنجار دربیاد
--------------
بخش دوم : دفاع
هر آدمی تو زندگیش یه سری معیار داره.
با این معیار ها هم هست که زندگی خودشو میسنجه.
میزان خوشبختی و بدبختی و خوشحالی و کلا زندگیش بر اساس تحقق یافتن معیاراشه.
خب با توجه به وضعیت جامعه که شعار دادن قشنگ شده، آدما نه تنها دیگه فرق شعار و اخلاق شخصی خودشون رو نمیدونن بلکه معیار هایی رو عنوان میکنن که از لحاظ ظاهری و اجتماعی مقبول عمومه ولی مثل خیلی چیزای دیگه این فقط شعاره و نوبت که به عمل برسه همه معیار ها و قوانین تغییر میکنن. 
پول خوشبختی نمی آورد... زیاد شنیده ایم... ولی هیچ کس قسمت دوم این جمله رو نمیگه که نبود پول باعث بدبختی میشه.
اما من:
خیلی سعی میکنم که شعاری که میدم بر مبنای حقیقت باشه و در عمل و جایی که منافع شخصیم هم دخیل باشه همون کاری رو بکنم که شعارشو داده بودم.
خب اصولا توجه به ظاهر مخاطب خاص ،ظاهر بینی رو تداعی میکنه
هستند کسانی که به ظاهر اهمیت نمیدهند.
هسند کسانی که فقط به ظاهر اهمیت میدهند
و هستند کسانی که فقط به ظاهر اهمیت نمیدهند.
معیار های ظاهری مهمند اما چقدر. حتی صحبت کردن در همین زمینه ها هم سخت است و عواقب عجیبی دارد.
اما باید فهمید که معیار ظاهر همیشه و همواره و فقط شرط لازم بوده و نه کافی. 
اعلام میکنم معیارهای ظاهری هم برایمان مهم است و این معیار ها در عرض 1-2 روز سنجیده و تصمیم گیری میشود.
و تازه اصل ماجرا شروع میشه.
--------------
بخش سوم : هیچی
دستمو گذاشته لای در فشار داده که سیاه وکبود بشه...
از این ور در داد میزنم هر چه از دلبر رسد نیکوست...
میگه خب سیاه میشی آخه خاک بر سر ، میگم من قبلش سیاه و کبود شدم حرفی زدم؟
بهش گفته بودم کوچولو نباشی یه وقت! دروغکی نباشی... خودم از خودم دروغکی الکی بود. نمی خواستم که  هوار کنه! اما جیرش گرفته بود... میخواست بزنه تو گوشم اما نزد... رفت آب خورد....
~~~~~ بگو دیوووونه ام اما قلبمو شکستی ~~~~~ بگو دیووونه ام اما تو هم دیووونه هستی
بعدا اومد گفت ببین دوست حبیب ... مرد اگه قلابی باشه از همه بده
منم بهش گفتم سلام چطوری؟ تراش داری؟
گفت حالا بعدا بهت میگم تراش چیه
میگم خب آخه من مالشم از تو...میگه دیووونه ای؟
حالا ما باید بعد اینهمه ثابت کنیم چرا مارو آوردن تو آسایشگاه
هی میگم دلبر دلبر... نیگا نارنجی شدی... نیگا داره باهار میشه ببین دنیا هنو خوشگلیاشو داره. نیگا داره اردیبهشت میشه...
شب اردیبهشت ... قرار بود یه شب اردیبهشتی دیووونه بشی...نیگا درختارو... سبزن... رنگ باهار... 
یه صندوق گذاشتیم اونجا که صپ به صپ میره دست و صورتشو بشوره یه جور تنظیم کردیم که هی هر روز بخوره به صندوق مستقل از خودش سیاه و کبود بشه...تو صندوقم یه نامه میذارم بر میداره میخونه میذاره سر جاش... میره تو راهرو...
منم میرم دم صندوق جای پاشو نیگا میکنم انگار با لقد زدن به خود ما از همه جا مستقل
اونم صندوق داره...دلبرو میگم...ما هم دم به دیقه میریم دم صندوقش شاید بیاد نامه بندازه... قبلا با حبیب و جمشید پاتوقمون بود... نامردا رفتن...هی میریم تو صندوق هیچی نیست... مثلا که ندیدیم صندوقو میخوریم تو صندوق که سیاه کبود شیم... دلمون خنک شه اصن.شبا خوابمون نمیبره آخه شبا فرصتی است برای نخوابیدن...هی همین نامه ها رو مینویسم.
---------------
بخش آخر: نداریم! خوابمان می آید...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر