۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

هیچی 2

دیروز دلبر خوش حال بود
منم ذوق شده بودم از خوشحالیش
دلم میخواست بهش بگم نیگا نارنجیارو نیگا آدم فضاییا رو آبین... رنگ ته استخرن... اونم نیگا کنه بگه کو دیوونه شدی؟
نگفتم بهش بعضی حرفارو آخه باید خورد نه که خوشمزه باشن ها نه... نمیدونم چرا ولی باید خوردشون دیگه .
بهم میگفت تو چرا هی این جعبه رو تند تند  پر میکنی؟ خسته نمیشی؟یه دیقه بشین این لبه... سیگاری هم نیست بهش بگیم سیگار داری...حبیب و جمشید هم که نامردا رفتن قبلن اونا بهم سیگار میدادن... هیچی دیگه نشستم کنار جعبه گفت بیا آب بخور تا میتونی آب بخور... گفتم بابا خسته نمیشی ؟ گفت چته باز؟ گفتم بابا من دیگه مستقل از خودم سیاه و کبوده... میگه تقصیر خودته از بس اینقدر تند تند راه میری هی میخوری تو درو دیوار... بیا آب بخور...میگم خو مستقل از خودمه اگه از خودم بود که بلد بودم راه برم... نیگا گردنم کوتاه شده نیگا رفته شدی برگشته نیستی خاصه در بهار نیگا سیگار ناشتا هم نداریم بگیرونیم! نیگا حبیب و جمشید مونده بودن اونم دریغا... خسته نیستی هی میگی آب آب... میخنده میگه خو دوس داری همین جوری سیاه و کبود بمون مستقل از خودت...  اینقدر هم تند تند راه نرو...  خودش اصلا از خودش مستقل نیست.
بهش میگم ببخشید چته؟   میگه سلام چطوری؟ چی با منی ؟میگم آره چته؟
میگه من چیزیم نیست میگم اگه چیزیت نیست چرا پس اینجایی؟ چرا همش سالمی چرا داد نمیزنی چرا عصبانی نیستی؟
میگه واسه این که من آب میخورم میخوابم... 
بهش میگم من داد میزنم عصبانیم... دیوونه ام ... میگه سر من داد نزنی ها سرم درد میگیره... میترسم منم دادم بیاد. میگم خو تو هم داد بزن میگه الان نه... زوده...منم نیگا میکنم به آدم فضاییا تو دلم میگم راس میگه خو ...آب میخورم 
تقصیر من نیست که تند تند هی دویده میشم. با ویروسه. ولی دارم خوب میشم
----------------
میگم دلبر
میگه گیاان
من  خاکستر میشم در چشم باد میرم به دوردست ترین جای جهان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر