۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

نامه ای به دور دست 10

از آنجایی که گوگل مرحمت نمود و نامه شماره 9 را به باد فنا داد... به احترامش یک دقیقه چیز میکنیم
Rest In Peace Letter to far far away 9
------------------------------------------
انتخاب سخت ترین پدیده انسانیه...
جاییه که آدم ذی شعور رو از جانور ناذی شعور جدا میکنه
تصمیم میگیریم درس بخونیم یا بریم تو بازار...
تصمیم میگیریم که کجا درس بخونیم...
همین تصمیمای فسقلی فسقلی نتایج عجیب و غریبی دارن...
یه چیزی هست به اسم تئوری اثر بال پروانه . خیلی شیک و مجلسیه... خیلی هم منطقیه و قابل باور
میگه بال زدن یه پرنده تو برزیل ممکنه منجر به طوفان تو بنگلادش بشه. خیلی ساده اش بوده این
زندگی انسان ها هم کاملا بر همین اساسه...یه تغییر کوچیک تو تصمیمت... یه ذره دیر و زود کردن یه سری چیزا چقدر تفاوت ایجاد میکنه!!!
یه حرفی رو امروز نمی زنی... فردا دیگه فرصتی نیست.
یا یه حرفی رو میزنی که باید 4 ساعت بعد میگفتی. و دیگه 4 ساعت بعد هم هیچ فایده ای نداره.
من چندین دفعه این اثرات رو دیدم.
اگه اون روز اون کارو از سر شوخی نمیکردم الان به جای رشته مهندسی فلان تو دانشگاه فلان، احتمالا رشته بهمان از دانشگاه بهمان بیسار کشور گرفته بودم تا الان
اون روز یه پیغام تبلیغاتی که معمولا نخونده پاک میشن برای یکی از همکارا میاد. یه تور مسافرتی! خیلی وقته حقوق ندادن و همکارمون به شوخی بلند میخونه مسیج رو. فردای همون روز 4 نفر دیگه از همکارا تو هواپیما بودن.
اتفاقای خیلی جزیی سرنوشت آدم رو کامل عوض میکنه...
شاید یه جورایی ترسناک به نظر بیاد. تو هیچ ایده ای از چیزی که قراره سرت بیاد نداری. حتی نمی تونی فکرشو بکنی چه برسه به اینکه بخوای پیش بینی کنی و شرایط احتمالی رو بررسی کنی.
حالا اینا چه ربطی داره به انتخاب.
انتخاب های ما همون بال پروانه است... نتیجه اش همیشه بزرگ و تغییر سرنوشته. که من به شخصه میگم نوشتن سرنوشت چون تغییری در کار نیست.
تو انتخاب ها باید وسواس نشون داد وضعیت موجود رو سنجید. ولی هیچ وقت هیچ وقت نمیتونی پیش بینی کنی که سرنوشت  تو رو به کجا خواهد برد. هر تصمیمی و انتخابی یه مسیری از سرنوشت رو برات درست میکنه... حتی گاهی تصمیمای کوچیک دیگران طوفانی به پا میکنه که رو بقیه هم اثر میذاره
آخر حرفم اینکه ... تصمیم ها دست خودمونه ولی کجا میریم بسته به همون تصمیمه است... و وقتی این تصمیم رو خودت گرفته باشی دیگه مهم نیست سرنوشت تورو کجا می بره.
شاید اون روز تو اون بارون مسخره اگه نمی موندم الان سری لبخند رو نداشتم... پس اون همه طوفان که از یه بال پروانه شروع شده بود قرار بود منو برسونه اینجا... به شخصه مدیونشم و بسیار تشکر میکنم.

برای مقدمه بد نبود
-----------------
و اما بعد.
به اعتقاد من چهرازی تولید محتوا کرد...
حبیب... دلبر... جمشید... ایوب... دوماد موفرفری... متوسط...شخصیت درست کردن هر چند نیمه حرفه ای ولی چنان محتوا رو خلاقانه و از دل برآمده ساخته بودن که انگار واقعی بودند.
حرف تازه ای نبود... نحوه بیانش نو و خلاقانه بود ، این شد که چهرازی محتوای موجود رو دوباره خلق کرد.
حرف ها همه زده شده بود. استعاره های کاملا گویا و قابل لمس و همذات پنداری شدیدی که با کاراکترها ایجاد میشد مخاطب رو به راحتی به سوی ارتباط گرفتن با محتوا هل میداد.
مفاهیم و استعاره ها و شخصیت پردازی ها چنان بود که مخاطبین به خصوص عام (وشاید احتمالا خاص) این مجموعه به راحتی خود را در موقعیت تصور و کاملا تجربه و درک مناسبی از موقعیت رو ایجاد میکرد. پرداختن به موقعیت ها از چند زاویه هم خود مزید بر علت بود که گویی دغدغه سازندگان بوده که داستان از زوایای مختلف و از زبان طرف های درگیر و حتی بعضا غیر درگیر دیده شود. تا هر مخاطبی خود را در صحنه پیدا کند. گاهی شاید در بیش از یک شخصیت خود را بیابد. مخاطب به علت عمومی بودن صحنه ها به راحتی تجربه شخصی خود را بازسازی می کند و از اینکه در این دنیا تنها نیست و خیلی ها به درد او دچار شده اند احساس آرامش میکند. انگار که به او تسلی خاطری از سازندگان و دیگر مخاطبین میرسد که ناراحت نباش ما هم کشیده ایم...
اما نکته اصلی عام بودن صحنه ها بود.
قطعا سازندگان می توانستد نسخه های خاص شده تری رو ارایه کنند که مخاطبین خاص(و در حالت عجیبی مخاطب خاص) داشته باشد. هر چند مجموعه برای مخاطبین خاص طراحی شده بود ولی این خاص، خود یک بخش قابل توجه از جامعه هستند که میشود خودشان را یک جامعه در نظر گرفت.
اما چهرازی مخاطب خاص نداشت و مجموعه عظیمی از مخاطب داشت.
اما چهرازی راهی به ما نشان داد که آسایشگاه را خصوصی سازی کنیم...برای مخاطب خاص خودی بازتولید محتوا کرد. حتی میشود مفاهیم جدید تولید کرد... حتی میشود شخصیت جدید ساخت...
چهرازی یک پلت فرم بود.
--------------
اما اصل داستان
تولید محتوا کرده ایم با نامه ها و هیچی ها...
کم است ولی خب حد بضاعت فعلا همین است.
اون همه رو گفتیم واسه همین دو جمله
فانتزیمان را که شب و روز در فکرمان است را می گوییم...
به خنده و شوخی برگذار میشود و حرف که حرف میاورد...
به کوچکترین محبتی ذوقمرگ میشویم...به کوچک ترین نگرانی که نشان میدهد، پرواز میکنیم...
آهسته و پیوسته و باوقار می آید... نه مثل من که جفتک اندازان زیگ زالی در حرکتیم...
پیش بینی اینکه الان چه می گوید نشان از نوستراداموس بودن ما نیست. نشان از شناخت هر چند جزیی است.
وسط حرف ها بالاخره یه چیزی روشن شد
خدا رو شکر، بالاخره یه اخلاق دخترانه نشان داد.بالاخره حس کنجکاوی دخترانه اش رونشون داد. البته به صورت کاملا غیر مستقیم-اما قابل ردیابی)
از نگرانی هایش هم حرف میزند. دخترانه است و کاملا قابل درک و منطقی... مثل دغدغه همه دخترها. از حرف مفت زدن آدم ها میترسد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر