۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

اعتراف

اعتراف می کنم دارم میسوزم...
یعنی سوختم
ولی بابا بسه به خدا سوختنم تموم شد ولی ول نمی کنه که
حالا آزار دادنای بعدش شروع شده
کم هم که نمیاره
ایگنور شده
ولی خوب از یه درزایی همیشه رسوخ می کنه دیگه
یا صداش میاد یا کاراش میاد جلو چشم ما یا رفرنس میدن بهش یا ...
اصن تخصیره خودمه بخوام برینم بهش در کوتاهترین زمان و ساده ترین راه میرینم بهش ولی نمیدونم چیه بهم اجازه نمیده
در صورتیکه منتظرم همش سوتی بده
نه که نداده باشه داده ولی من بیخیالش شدم
بعضی جاها هم حتی ماس مالی کردم کسی نفهمه
ولی خوب... چه میشه کرد اینهمه باخت دادیم اینم روش
صداش میاد اعصابم میریزه بهم اصن دیگه نمی تونم کار کنم
می بینمش حالم بد میشه
امیدوارم روز خوش تو زندگیش نبینه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر